تاریخچه روانشناسی را با موضوع تاریخچه روانشناسى فطرى نگرى در برابر تجربه گرايى و بحث پیرامون فطری نگری در برابر تجربه گرایی و بررسی دیگاه فطری نگری و تجربه گرایی در روانشناسی آغاز می کنیم.
خاستگاههاى تاريخى روانشناسى را مى توان تا فلاسفه بزرگ يونان باستان پى گرفت . مشهورترين آنان سقراط ، افلاطون و ارسطو بودند كه پرسشهايى بنيادين در باب زندگى روانى آدمى مطرح كردند :
هشيارى چيست ؟
آدميان ذاتاً منطقى هستند يا غيرمنطقى ؟
آيا چيزى به نام انتخاب آزاد وجود دارد ؟
اين گونه سؤالها امروزه نيز همانند دو هزار سال پيش در خور اهميت اند ؛ اين سؤالها با ماهيت ذهن و فرآيندهاى ذهنى و روانى سر وكار دارند. در برخى مباحث روانشناسى نيز صحبت از بدن و رفتار آدمى است .
آنها نيز از روزگاران قديم مطرح بوده اند . بقراط كه غالباً ” پدر پزشكى ” ناميده مى شود نيز تقريباً از معاصران سقراط بود و علاقه ى وافرى به فيزيولوژى داشت – رشته اى كه با بررسى كاركردهاى جانداران و اندامهاى آنها سر و كار دارد .
بقراط مشاهدات پر اهميتى درباره ى نحوه كنترل مغز بر اندامهاى بدن انجام داد . آن مشاهدات زمينه ساز رويكرد زيست شناختى در روانشناسى است .
فطرى نگرى در برابر تجربه گرايى
يكى از نخستين مناقشه ها در حوزه ى روانشناسى ، در روزگار ما نيز همچنان داغ است . جوهر اين مناقشه در اين كلام خلاصه مى شود كه آيا تواناييهاى آدميان فطرى است يا از طريق تجربه كسب مى شود .
در ديدگاه فطرى نگرى گفته مى شود كه آدميان با گنجينه اى از دانش و توان فهم واقعيت زاده مى شوند . فيلسوفان آغازين بر اين باور بودند كه دانش و فهم آدمى از طريق استدلال و درون نگرى دقيق دست يافتنى است .
در قرن هفدهم ، دكارت برخى انديشه ها ( از قبيل خدا ، خويشتن ، اصول بديهى هندسه ، كمال ، و بى نهايت ) را فطرى به شمار مى آورد . علاوه بر اين ، دكارت به جانبدارى از اين نظر نيز شهرت دارد كه بدن آدمى را ماشينى مى دانست كه مثل هر ماشين ديگرى قابل بررسى است . اين ديدگاه سرآغاز رويكردهاى پردازش اطلاعات درباره ى ذهن آدمى است.
دیدگاه تجربه گرایی در روانشناسی
ديدگاه تجربه گرايى بر آن است كه دانش از طريق تجربه ها و تعاملهاى آدمى با جهان كسب مى شود . هر چند برخى فيلسوفان يونان باستان نيز بر همين عقيده بودند . اما اين ديدگاه عمدتاً با نام جان لاك ، فيلسوف انگليسى سده ى هفدهم پيوند دارد .
لاك معتقد بود كه ذهن آدمى در بدو تولد همچون لوح نانوشته يى است كه تجربه هاى جريان رشد او ، دانش و فهم را روى آن ” ثبت مى كنند ” . اين ديدگاه سرآغاز پيدايش روانشناسى تداعى گرا بود .
تداعى گرايان وجود انديشه ها و تواناييهاى فطرى را قبول نداشتند بلكه در عوض ، بر آن بودند كه ذهن از انديشه هايى انباشته مى شود كه از طريق حواس به آن راه مى يابند و طبق اصولى از قبيل مشابهت و تضاد به هم پيوند مى يابند . پژوهش هاى كنونى در زمينه ى حافظه و يادگيرى ، پيوندى با نظريه ى آغازين تداعى گرايى دارند .
مناقشه طبیعت – تربیت
مناقشه بين فطرى نگرى و تجربه گرايى امروزه تحت عنوان مناقشه طبيعت – تربيت ادامه دارد . هر چند هنوز برخى از روانشناسان معتقدند كه انديشه و رفتار اساساً محصول تجربه يا اساساً برخاسته از عوامل زيست شناختى است ، اما اكثر روانشناسان رويكردى تلفيقى دارند حاكى از اينكه فرآيندهاى زيست شناختى ( از قبيل وراثت يا فرآيندهاى مغزى ) بر انديشه ها ، احساسها و رفتار اثر مى گذارند ، اما تجربه نيز بر اين پديده ها اثر مى گذارد .